به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست