ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی