ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست