گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
الهی سینهای ده آتش افروز
در آن سینه دلی، وآن دل همه سوز
به نام چاشنیبخش زبانها
حلاوتسنج معنی در بیانها...
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت