انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت