میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی