خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت