ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند