بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده