گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...