دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
تا داشتهام فقط تو را داشتهام
با نام تو قد و قامت افراشتهام
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود