از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
فدای حُسن دلانگیز باغبان شده بود
بهار، با همه سرسبزیاش خزان شده بود
جز او بقیع زائر خلوتنشین نداشت
در کوچهباغ مرثیهها خوشهچین نداشت
در دفتر عشق کز سخن سرشار است
هر چند، قصیده و غزل بسیار است