هنوز طرز نگاهش به آسمان تازهست
دو بال مشرقیاش با اُفق هماندازهست
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟