ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟