چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم