مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
برای من دو چشم تر بگیرید
سراغ از یک دل پرپر بگیرید
سری بر شانۀ هم میگذاریم
دل خود را به غمها میسپاریم
دلم رود است و دریا چشمهایم
فدای دست سقا چشمهایم
حسین و زینب تو هر دو تشنه
شب ماه و شب تو هر دو تشنه
چه ماهی! ماه از او بهتر نتابید
رها شد دست او، دیگر نتابید
هزاران چشمِ تر داریم از این دست
به دل خون جگر داریم از این دست
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
هم از درد و هم از غم مینویسم
هم از باران نمنم مینویسم
شکسته، ارغوانی مینویسم
به یاد لالههای بیسر باغ
شکفتن آرزوی کودکش بود
سپاهی روبهروی کودکش بود
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
گلی دور از چمن بر شانۀ توست
بهاری بیوطن بر شانۀ توست
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود