تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیمشبی دفع صد بلا بکند
ستمگران همه از خشم، شعلهور بودند
به خون چلچله از تیغ تشنهتر بودند
هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
هر آنکه جانب اهل خدا نگه دارد
خداش در همه حال از بلا نگه دارد
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد