با آنکه دلم شکستۀ رنج و غم است
در راه زیارت تو، ثابتقدم است
اوقات شریف ما به تکرار گذشت
مانند همیشه کار از کار گذشت
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ