آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید