موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم