باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت