ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد