میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد