رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...