با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
دلی برای سپردن به آن دیار نداشت
برای لحظۀ رفتن دلش قرار نداشت
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
از بدر، از خیبر علی را میشناسند
یاران پیغمبر علی را میشناسند
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده