ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم