ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی