ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم