ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم