ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده