و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...