غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد