سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
کاش از جنس جنون، بال و پری بود مرا
مثل سیمرغ از اینجا سفری بود مرا
بال پرواز گشایید که پرها باقیست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقیست
زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید اینبار به غوغای قیامت برسم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده