خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است