در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست