ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد