مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
یک بار رسید و بار دیگر نرسید
پرواز چنین به بام باور نرسید
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
اگرچه باغِ پر از لالۀ تو پرپر شد
زمین برای همیشه، شهیدپرور شد
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين