ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
اشکها! فصل تماشاست امانم بدهید
شوقِ آیینه به چشم نگرانم بدهید