آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟