ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
لطفی که کرده است خجل بارها مرا
بردهست تا دیار گرفتارها مرا
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد