ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید