موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست