غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید