ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید