این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد