آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟