آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را