نسل حماسه، وارثان کربلا هستیم
نسلی که میگویند پایان یافت، ما هستیم
سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم
دوباره زلف تو افتاد دست شانۀ من
طنین نام تو شد شعر عاشقانۀ من
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
شهید کن... که شهادت حیات مردان است
ولی برای شما مرگ، خط پایان است
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود