غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت
تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
گفت: ای گروه! هر که ندارد هوای ما
سر گیرد و برون رود از کربلای ما...