فتح نزدیک است وقتی مرد میدان حمزه باشد
خصم خاموش است وقتی شیر غرّان حمزه باشد
چهل غروب جهان خون گریست در غم رویت
چهل غروب، عطش سوخت، شرمسار گلویت
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد